«کتاب‌کشی» برای نان یا فرهنگ‌سازی؟
شناسه : 2697
1
شلوغی قطار را کنار می‌زند و خودش و چمدان کتاب‌هایش را داخل می‌کشد. کتاب‌ها را درمی‌آورد و هر کدام را با آب و تاب زیاد معرفی می‌کند: «ماهی سیاه کوچولو، قورباغه‌ات را قورت بده، چهار اثر از فلورانس اسکاول شین ...»
ارسال توسط : منبع : ایسنا
پ
پ

کمتر کسی به او و کتاب‌هایش توجه می‌کند. مسافران در دنیای داخل موبایل‌هایشان غرق شده‌اند و به قول فروغ فرخزاد، نجات‌دهنده در گور خفته است. به محض شنیدن صدای دستفروشی که لوازم آرایشی عرضه می‌کند، سرها از گوشی‌ها بلند می‌شود تا مبادا از تماشای  ارزان‌ترین ریمل‌ها و ماندگارترین رژلب‌ها غافل شوند. فروشنده کتاب وقتی می‌بیند صدایش به گوش مسافران نمی‌رسد، راهش را می‌کشد و از قطار خارج می‌شود.

هدفش فروش کتاب نیست و فقط می‌خواهد قدمی در راستای فرهنگ‌سازی بردارد و ساعت‌هایی که حجم کاری‌اش کم می‌شود، مابقی روزش را زیر زمین می‌گذراند و کتاب می‌فروشد. شغل اصلی‌اش چیز دیگری است.

تارهای سپید موهایی که از زیر مقنعه‌اش بیرون زده‌اند، نشان می‌دهد که سن و سالی از او  گذشته است. آنقدر فریاد زده و درباره کتاب‌ها و نویسنده‌ها صحبت کرده که صدایش خش پیدا کرده: «مطالعه مردم کشورمون خیلی ضعیفه. وقتی وارد واگنای قطار میشم فقط یه عده کمی به کتابا توجه می‌کنن و خیلیا حوصله ندارن و میگن کتاب چیه؟ فقط اونایی که کتابخون هستن، کتابا رو می‌شناسن و خیلیا نه نویسنده می‌شناسن و نه کتاب. شاید باورت نشه اما هنوز خیلیا صمد بهرنگی رو نمی‌شناسن و وقتی نویسنده کتاب رو معرفی می‌کنم تازه باهاش آشنا میشن.»

اینها را یکی از دستفروش‌های کتاب در متروی تهران می‌گوید: «خانوما اونقدری که خرید لوازم آرایش براشون مهمه، خرید کتاب براشون مهم نیست چون فکر می‌کنن اون لوازم آرایش قشنگشون می‌کنه اما کتاب چی؟ میدونی دخترم؟ این روزا همه چی شده مادیات و نمایش بیرونی. انگار کمتر کسی به فکر ساختن ذهن و درونشه.»

حوصله حرف زدن ندارد: «حرف من چه فایده داره؟ چی بگم؟ اصلا به درد کی میخوره؟ من هر روز بتونم نظر یه آدمو حتی به یه کتاب جلب کنم انگار کارمو انجام دادم و همین برام بسه. حتما که نباید یه‌دفعه یه اتفاق بزرگ بیفته. فرهنگ‌سازی باید ذره‌ذره انجام بشه».

این روزها دستفروش‌هایی که کوله‌پشتی و چمدان‌های پر از کتاب را دنبال خودشان می‌کشند زیاد شده‌اند. قبلا این کار شغلی مردانه بود و کنار خیابان بساط می‌کردند اما حالا کتاب‌کش‌های زنی که با جثه‌های کوچکشان سنگینی جلدهای کتاب را با خود جابه‌جا می‌کنند، زیاد شده‌اند. برخی از این راه نانشان را در می‌آورند و برخی دیگر قصدشان فرهنگ‌سازی است و بس.

۵۰ ساله است. هر روز عصر زمانی که تندی آفتاب کم می‌شود بساطش را در گوشه‌ای از پیاده‌رو پهن می‌کند و کتاب‌ها را روی میز یا زمین می‌چیند. سرپرست خانواده است و به خاطر علاقه‌ای که به کتاب دارد این کار را انتخاب کرده است.

دو سالی می‌شود کتاب می‌فروشد: «فقط به خاطر پولش کتاب نمی‌فروشم. بیشتر دلم می‌خواد یه کمکی به مردم کرده باشم، بلکه بتونم چند نفرو راضی کنم یه کتاب بخرن و بخونن تا واسه چند دقیقه هم که شده از فکر مشکلاتشون بیان بیرون و برن تو یه دنیای دیگه، مثلا دنیای کتاب. آخه میدونی چیه؟ خودم خیلی مشکلات داشتم و با همین کتاب سعی کردم اون روزا رو بگذرونم. بیشتر هم کتابای انگیزشی می‌خونم و همون کتابا رو به مردم معرفی می‌کنم. اولش خودم زیاد اهل کتاب نبودم اما مرحوم پدرم خیلی کتاب داشت و زیاد کتاب می‌خوند. انتشارات‌ها هم تو انتخاب این کارم بی‌تاثیر نبودن و بهم کتاب امانی می‌دادن تا بفروشم،  وگرنه که چیزای دیگه‌ای هم برای فروش بود اما این کارو واقعا دوست دارم.»

همین طور که درباره کارش صحبت می‌کند با مشتری‌های همیشگی‌اش که از کنار بساط او رد می‌شوند، سلام و احوالپرسی هم می‌کند: «مردم بیشتر دنبال کتاب‌های روانشناسی از نوع انگیزشی‌ان. انگار دلشون میخواد یه جوری خودشونو آروم کنن. خانوما میان پیشم میگن یه کتاب به ما بده که حالمون خوب بشه. میدونی؟ مشکلات مردم کم نیست. بارها دیدم جوونایی که اومدن کنارم نشستن، سیگار روشن کردن، خب منم مادرم، دلم می‌سوزه، حتی اشکم هم دراومده و باهاشون شروع کردم به حرف زدن، بهشون کتاب هدیه دادم که بخونن بلکه بهشون یه کمکی بشه، یکی دو مورد پیش اومده که وقتی اون کتابو خونده بازم اومده گفته یه کتاب دیگه بهم بده. این روزا سر همه تو گوشیه مخصوصا جوونا، خب این اتفاق خوبی نیست. بعضیا وقتی میان کتابا رو ببینن و باهاشون سر صحبت رو باز می‌کنم متوجه میشم اصلا تا حالا کتاب نخوندن و خودم برای شروع یه کتاب بهشون معرفی میکنم که بازم بیان. گاهی اوقات میگن پول ندارن و یه کتاب بهشون هدیه میدم تا برای ادامه کتابخونی انگیزه پیدا کنن. اینجور نیست که همیشه فروش خوبی داشته باشم. مثلا یه هفته هم شده که هیچ فروشی نداشتم.»

نگاهی به کتاب‌هایی که برای فروش چیده می‌کنم و چشمم به «عقاید یک دلقک» نوشته هانریش بل، «شازده کوچولو» نوشته آنتوان دوسنت اگزوپری و «چشم دل بگشا» نوشته کاترین پاندر می‌افتد. کتاب های «اثر مرکب» نوشته دارن هاردی و «چهار اثر از فلورانس اسکاول شین» پرفروش‌ترین‌هایش هستند و به ایسنا می‌گوید: «تقریبا مردم هر روز سراغ این کتابا رو می‌گیرن یا سفارش میدن که براشون بیارم.»

او کارش را با کمترین سرمایه و چیزی حدود دو میلیون تومان شروع کرده و حالا هم ۸۰ درصد مشتری‌هایش  زن و بقیه مردند. اصلا انگیزه‌اش برای ادامه این کار را از بعضی مشتری‌هایش می‌گیرد: «بعضی خونواده‌ها کتابایی که اصلا نخوندن رو میارن بهم اهدا می‌کنن و منم همون کتابا رو با قیمت پایین می‌فروشم یا هدیه میدم. همیشه آرزو داشتم بتونم یه مغازه بگیرم تا مجبور نشم هر روز با خودم کتاب بکشم. البته دیگه انقدر رفتم و اومدم که مغازه‌دارا بهم لطف می‌کنن و اجازه میدن شبا کتابا رو بذارم تو مغازه‌شون که دیگه مجبور نشم هر روز با خودم بار ببرم و بیارم. قبلنا مجبور بودم هر روز ۷۰ تا کتابو با خودم ببرم و بیارم و شبا از زانودرد و کمردرد خوابم نمی‌برد. همین کارا باعث شده که من انگیزه پیدا کنم و برای ادامه امیدوار باشم. البته یه وقتایی هم شده که چند نفری بیان بهم بگن مگه مجبوری این کارو بکنی؟ اما من فکر می‌کنم کارم درسته و ادامه‌ش میدم و سعی می‌کنم برای مردم مزاحمت ایجاد نکنم. سد معبر نکنم یا مبادا مزاحم کسب و کار مغازه‌دارا بشم. مامورای شهرداری هم باهام همکاری می‌کنن و چند باری هم من بهشون کتاب هدیه دادم. دخترم که ۳۰ سالشه و فوق لیسانس داره و پسرم که دانشجوی علوم سیاسیه برای این کار تشویقم می‌کنن.»

طبق آخرین آمارمربوط به سرانه مطالعه که شهریورماه ۱۴۰۰ از سوی مرکز آمار ایران اعلام شد، در سال ۱۳۹۹ مطالعه افراد ۱۵ ساله و بیشتر باسواد در ماه بطور متوسط ۸ ساعت و ۱۸ دقیقه برآورد شد که به عبارت دیگر ۱۶ دقیقه و ۳۶ ثانیه در روز بوده است. از این مقدار ۶ ساعت و ۳۲ دقیقه سرانه مطالعه کتاب غیردرسی، ۱ ساعت و ۲۳ دقیقه سرانه مطالعه روزنامه و ۲۳ دقیقه سرانه مطالعه نشریات بوده است.

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.